فطرس
برایت مهره ی شطرنج بودم به شاه دل که حمله می نمودی تو خواب از چشم بیمارم ربودی تو را کم دارم امشب من به هستی همی دانم که شیرینم توهستی من از عشق تو می سوزم نه از تب من از هجر تو می ترسم نه از شب هر از گاهی کنی یاد دل من همه اسبان تازی ، بر دل من چو می سوزم من از داغ نگاهت همی ترسم بمیرم از فراقت تب من از نگاری دیدنی بود رخ زیبای تو بوسیدنی بود رخت آن شب ندیدم در کنارم ولی امشب سراسر انتظارم من امشب ساز بر سوزی شکستم کنار آتش عشقت نشستم ازآسمان ولذت پرواز خسته ام از پر زدن بدون تو بیزار مثل قبل وقتی قفس بهانه ی مرگ پرنده هاست من را پرنده وار نگهدار مثل قبل خوشبختی من است... نه بدبختی شماست از چنگ مرگ می پرم این بار مثل قبل بسی گفتند که دل از عشق برگیر که نیرنگ است و افسوس است و جادو ست ولی ما دل به او بستیم و دیدیم که که او زهر است اما نوش داروست چه غم دارم که این زهر تب الود تنم را از جدایی میگدازد از ان شادم که در هنگامه ی درد غمی شیرین دلم را مینوازد اگر مرگم به نامردی نگیرد مرا مهر تو در دل جاودانی ست وگر عمرم به ناکامی سر اید تو را دارم که مرگم زندگانی ست بیقرار توام و دل تنگم گله هاست اه بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در اب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست اتش بگیر تا بدانی چه میکشم احساس سوختن به تماشا نمیشود د انروزها چه ساده سر میکردند با پای پیاده هم سفر میکردند وقتی که دلی بار گرانی میشد از بودن ان صرف نظر میکردند بیچاره اهویی که صید پنجه ی شیری ست بیچاره تر شیری که صید چشم اهوییست اینم از عکس داداش گلم اسم داداش جونم (مهزیار ) هستش اونیه که سمت چپ یه ژاکت لی تنشه گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
… دوستت دارم بی نهایت اما از این دوست داشتن دوست ندارم برات حصار یا زندان بسازم همونطور که از دوستی هیچ کس برای خودم حصار نمیسازم چون معتقدم عشق و دوست داشتن نهایت اعتماد و آزادی رو میاره و اسارت و مالکیت توی این زمینه اصلا معنایی نداره ... نوشتم واسه کسی که به عشقش شک ندارم تو لاله سرخ و لولو مکنونی من مجنونم تو لیلی مجنونی
تو مشتریان با بضاعت داری با مشتریان بی بضاعت چونی
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |