فطرس
اللهم عجل لولیک الفرج مرا عهدی ست با جانان که تا جان در بدن دارم هوا داران کویش را چو جان خویشتن دارم انگار از همون روزاست حال و هوام رنگ تو کوچه دل تنگ تو دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره چشمای خیسم واسه دیدن تو بی قراره فطرس از لطف تو بال و پر گرفت کودک گهواره و کاری شگفت عاشقی روح مرا آزرده است کجا بــودی وقتی برات شکستـم یخ زده بود شـاخه گُلم تو دستـــم کجــا بـودی وقتــی غریبــی و درد داشت مـن تنها رو دیوونه میـــکـرد کجــا بودی وقتی کنـار عکســـات شبا نشستم به هوای چشمـــات کجـــا بودی وقتـــی آبـــروم مـــرد امــا به خـاطر چشات قسم خـورد کجـــا بودی وقتی که پرپر شـــدم سوختم و از غمت خاکستر شدم
خنده هایم را ز پیشم برده است
کاشکی ندونی بی تو میمیرم
مرگ قناری دیدن نداره
گلی که خشکید چیدن نداره
میرم از اینجا وقتی که خوابی
من اهل خشکی تو اهل آبی
این نامه از دختر کویره
وقتی میخونیش که خیلی دیره
میرم از اینجا با پای خسته
با چشمی گریون قلبی شکسته
بغضی هنوزم مونده تو سینه
دوری چه سخته قسمت همینه
حتی با معجزه ی عشق آسمون آبی نمیشه
دست من نیست گاهی وقتا تلخ و بی حوصله می شم
بین ما بین من و تو من خودم فاصله می شم
دست من نیست...دست من نیست
یه شبایی باد و بارون میزنه به برگ و بارم
اون شبا هوای آشتی حتی با خودم ندارم
یه روزای ابر تیره منو میبره از اینجا
می بره اونوره دیروز گم می شم اون دور دورا
می دونم گاهی بلور قلبتو می شکنه حرفام
صبر تو به سر رسیده از من و سرگشتگی هام
با گذشت به من نگاه کن تو که می بینی چه تنهام
رو نگردون از من ای خوب اگه بدترین دنیام
وقتی که دور می شم از تو ای هوای مهربونی
غمو تو چشات می بینم اما ای کاش که بدونی
من گمشده.....من بد....با همه سرگشتگی هام
تو را از همیشه بیشتر
بیشتر از همیشه می خوام
هرچه کردم... هرچه... آه! انگار آرامم نکرد
روستا از چشم من افتاد، دیگر مثل قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد
درد دل با سایه و دیوار آرامم نکرد
خواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشد
خواستم، اما نشد، این کار آرامم نکرد
سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس
دستمال تب بر نمدار آرامم نکرد
ذوق شعرم را کجا بردی که بعدرفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار ارامم نکرد
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |