سفارش تبلیغ
صبا ویژن


فطرس

وآن شب که سراسر اشک بودم       

برایت مهره ی شطرنج بودم

 به شاه دل که حمله می نمودی

تو خواب از چشم بیمارم ربودی

 تو را کم دارم امشب من به هستی

همی دانم که شیرینم توهستی

 من از عشق تو می سوزم نه از تب

من از هجر تو می ترسم نه از شب

 هر از گاهی کنی یاد دل من

همه اسبان تازی ، بر دل من

 چو می سوزم من از داغ نگاهت

همی ترسم بمیرم از فراقت

 تب من از نگاری دیدنی بود

رخ زیبای تو بوسیدنی بود

 رخت آن شب ندیدم در کنارم

ولی امشب سراسر انتظارم

 من امشب ساز بر سوزی شکستم

کنار آتش عشقت نشستم


نوشته شده در چهارشنبه 88/11/7ساعت 2:44 عصر توسط خوشمود نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ