سفارش تبلیغ
صبا ویژن


فطرس

دریای نگاهم به تو جاری شود ای کاش

چشمان تَرم با تو بهاری شود ای کاش

 

با این همه سختی که به ما می رسد از تو

آرا همه نه ! رای تو آری شود ای کاش 


نوشته شده در سه شنبه 92/11/22ساعت 10:4 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

باید کــــه ز داغم خبــری داشته باشد

هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش

در لشکــر دشمن پسری داشتـــه باشد !

حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل

بازیچــــه ی دست تبــــری داشتـه باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی

فرزند تــــو دیــــن دگـــری داشته باشد !

آویخــــته از گــــردن من شـــاه کلیدی

این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سر درگمـــی ام داد گـــره در گـــره اندوه

خوشبخت کلافی که سری داشته باشد


نوشته شده در سه شنبه 92/11/22ساعت 9:55 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

نمیــــــــــــدانم چــــــــــــــــرا مـــــیان این

 
هـــــــــــمه آدم پــــیله کرده ام بـــــــــه تـــــــــــــــــو ....... 



 شـــاید فقط بـــا تـــــو پــــــــــــــروانه میشم ...!

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/9/14ساعت 12:57 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

ماهیان از تــــلاطم دریا به خدا شکایت بردند وچون دریا آرام شد اسیر صیادان شدند ...

 تــلاطم زندگی حکمت خداست ..." از خدا  دلی آرام  بخواه نه دریایی آرام .


نوشته شده در پنج شنبه 92/9/14ساعت 12:45 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

 آهسته  گفت: « خدا نگهدار...!»

در را  بست  و رفت...!

آدمها چه  راحت  مسعولیت خودشان را ...

 

گردن  « خدا » می  اندازند ...

نوشته شده در پنج شنبه 92/9/14ساعت 12:41 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

این طرف مشتی صدف، انجا کمی گل ریخته

موج، ماهی های عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره است

بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته

مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است

زندگی در کام ما زهر هلاهل ریخته

هر چه دام افکندم اهوها گریزان تر شدند

حال، صدها دام دیگر در مقابل ریخته

هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست

هر کجا پا میگذارم دامنی دل ریخته

عارفی از نیمه راه تحیر بازگشت

گفت، خون عاشقان منزل به منزل ریخته


نوشته شده در یکشنبه 92/9/10ساعت 8:17 عصر توسط خوشمود نظرات ( ) | |

بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند
گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکند

باید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه‌ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند

شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند

کاروان غنچه‌های سرخ، روزی می‌رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند


نوشته شده در شنبه 92/9/2ساعت 12:11 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

قطرات باران  را ستایش میکنم وقتی همراه من از دل ابرها میبارند ومانند تو به اشک هایم نمیخندند.


نوشته شده در شنبه 92/9/2ساعت 12:6 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد 

 زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد

 سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد 

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد 

مرنج از بیش و کم ، چشم از شراب این و آن بردار 

که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد 

مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم

که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد 

به من گفت ای بیایان گرد غربت! کیستی ؟ گفتم :

پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد 

مگو شرط دوام دوستی دوری ست? باور کن

همین یک اشتباه از آشنا  بیگانه می سازد  


نوشته شده در پنج شنبه 92/7/18ساعت 2:17 عصر توسط خوشمود نظرات ( ) | |


نوشته شده در سه شنبه 92/7/2ساعت 10:36 عصر توسط خوشمود نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ