فطرس
خدایا مگذار دعاکنم که مرا از دشواریها و خطرهای زندگی مصون داری بلکه دعا کنم تا در رویارویی با انها بیباک وشجاع باشم مگذار از تو بخواهم درد مرا تسکین دهی بلکه توان چیرگی بران را به من ببخشی نمی توانیم گذشته را تغییر دهیم we can not change the past تنها باید خاطرات شیرین را به یاد سپرد we just need to keep the good memories و لغزشهای گذشته را توشه ی را خرد سازیم and acquire wisdom from the mistakes we"ve made نمی توانیم آینده را پیش بینی کنیم we can not predict the future تنها باید امیدوار باشیم و خواهان بهترین و هر آنچه نیکوست we just need to hope and pray for the best and what is right, و باور کنیم که چنین خواهد شد and believe that is how it will be. می توان روزی را زندگی کرد we can live a day at the time دم را غنیمت شمریم enjoying the present و همواره در جستجوی نیکوتر و بهتر بودن باشیم .and always seeking to become a more loving and better person. ( دفعه بعدکه شایعه ای روشنیدیدویاخواستیدشایعه ای راتکرارکنیداین فلسفه رادرذهن خودداشته باشید!دریونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش موردستایش بود.روزی فیلسوف بزرگی که ازآشنایان سقراط بود،باهیجان نزداوآمدوگفت:سقراط میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟سقراط پاسخ داد:"لحظه ای صبرکن.قبل ازاینکه به من چیزی بگویی ازتومی خواهم آزمون کوچکی راکه نامش سه پرسش است پاسخ دهی."مردپرسید:سه پرسش؟سقراط گفت:بله درست است.قبل ازاینکه راجع به شاگردم بامن صحبت کنی،لحظه ای آنچه راکه قصدگفتنش راداری امتحان کنیم.اولین پرسش حقیقت است.کاملامطمئنی که آنچه راکه می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟مردجواب داد:"نه،فقط درموردش شنیده ام."سقراط گفت:"بسیارخوب،پس واقعا نمیدانی که خبردرست است یا نادرست.حالابیا پرسش دوم رابگویم،"پرسش خوبی"آنچه راکه درموردشاگردم می خواهی به من بگویی خبرخوبی است؟"مردپاسخ داد:"نه،برعکس…"سقراط ادامه داد:"پس می خواهی خبری بددرموردشاگردم که حتی درموردآن مطمئن هم نیستی بگویی؟"مردکمی دستپاچه شدوشانه بالاانداخت.سقراط ادامه داد:"واماپرسش سوم سودمندبودن است.آن چه راکه می خواهی درموردشاگردم به من بگویی برایم سودمنداست؟"مردپاسخ داد:"نه،واقعا…"سقراط نتیجه گیری کرد:"اگرمی خواهی به من چیزی رابگویی که نه حقیقت داردونه خوب است ونه حتی سودمنداست پس چرااصلا آن رابه من می گویی؟ فرشته ای از سنگ پرسید : چرا مانند خاک از خدا نمی خواهی که از تو انسان بسازد ؟ سنگ تبسمی کرد و گفت : هنوز آنقدر سخت نشده ام که مستحق چنین خواسته ای باشم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |