فطرس
بیقرار توام و دل تنگم گله هاست اه بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در اب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست اتش بگیر تا بدانی چه میکشم احساس سوختن به تماشا نمیشود د انروزها چه ساده سر میکردند با پای پیاده هم سفر میکردند وقتی که دلی بار گرانی میشد از بودن ان صرف نظر میکردند بیچاره اهویی که صید پنجه ی شیری ست بیچاره تر شیری که صید چشم اهوییست اینم از عکس داداش گلم اسم داداش جونم (مهزیار ) هستش اونیه که سمت چپ یه ژاکت لی تنشه گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
… دوستت دارم بی نهایت اما از این دوست داشتن دوست ندارم برات حصار یا زندان بسازم همونطور که از دوستی هیچ کس برای خودم حصار نمیسازم چون معتقدم عشق و دوست داشتن نهایت اعتماد و آزادی رو میاره و اسارت و مالکیت توی این زمینه اصلا معنایی نداره ... نوشتم واسه کسی که به عشقش شک ندارم تو لاله سرخ و لولو مکنونی من مجنونم تو لیلی مجنونی
تو مشتریان با بضاعت داری با مشتریان بی بضاعت چونی به قصد دیدن رویت گذشتن
میان کوچه های سبز احساس
به دنبال قدم های تو گشتن
نجابت یعنی از باغ نگاهت
به رسم عاطفه یک پونه چیدن
میان سایه روشن های احساس
ترا از پشت یک آئینه دیدن
دوچشمت سرزمین آرزوها
نگاهت داستان آشنایی ست
امان از آن زمان که قلب عاشق
گرفتار خزان یک جداییست
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |