سفارش تبلیغ
صبا ویژن


فطرس

وقتی نداری طعمه تا آهو بگیری

باید فقط با یاد چشمش خو بگیری


سخت است جای آن کسی که دوست داری

در خلوت خود در بغل "زانو" بگیری



از حسرتش کارت به جایی می کشد تا

قانع شوی از او دو تار مو بگیری...


وقتی که دل دادی چه وصلش، چه فراقش

زشت است آنچه داده ای از او بگیری

...

از روی تو چه آرزوها در دلم بود

از بخت بد باید که از من رو بگیری!


نوشته شده در چهارشنبه 92/6/27ساعت 12:53 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

گیرم فرامـوشت کنم، در گیر و دار روزها

اما چه با قلبم کنم؟ با دردها، با سوزها ...


 

گیرم که خاموشت کنم با اشک های خود، ولی

من را به آتش می کشد دلداری دلسوزها



با شوق یک فردای خوش، راحت نفس خواهم کشید

اما اگر رخصت دهد این بغض ِ از دیروزها
 


راهی به پهنای جهان هم باز باشد باز هم

پابند بام خویشتن هستند دست آموزها


فتح بلندای وصال، یعنی شروع بازگشت

ای عشق! ما را خط بزن از دست? پیروزها


نوشته شده در چهارشنبه 92/6/27ساعت 12:48 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

وی تو سلسله، دل در خم آن سلسله هاست

دل من مجنون ز پی ت همسفر قافله هاست

در همه شهر ز عشق من و تو ولوله هاست

« بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست »

***

شب و دلتنگی و این چشم پر از حسرت خواب

منم و شوق وصال تو و در یای سراب

نقش روی تو که افتاده در این جام شراب

« مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست »

***

باغبان هسته ی محنت به دلم می کارد

غم عشق تو چو باران به سرش می بارد

نیست عقلی که ز رسوا شدنم وادارد

« آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست »

***

عشق شمشیر غم آگین به دل انگیختن است

شوق وصل و غم هجران به هم آمیختن است

آخر عاشقی از دار غم آویختن است

« بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست »

***

چشم امید من و حادثه کوری و عشق

شوق دیدار تو و حسرت و رنجوری و عشق

با زبان دل خشکیده ام از شوری و عشق

« باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست »

جمهور سمیعی


 


نوشته شده در شنبه 92/6/23ساعت 10:39 عصر توسط خوشمود نظرات ( ) | |

ز سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

 

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

 

تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم  

 

چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود

بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم

 

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم

 

 


نوشته شده در شنبه 92/6/23ساعت 10:13 عصر توسط خوشمود نظرات ( ) | |

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

 

قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

 

تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

 

باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق -

آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است

 

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است

 

هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است

 

کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من

« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است

 



نوشته شده در شنبه 92/6/23ساعت 8:56 عصر توسط خوشمود نظرات ( ) | |


نوشته شده در شنبه 92/6/23ساعت 1:15 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

 

گریان شده دلم

همچون دخترکی لجباز

پا به زمین می کوبد

تـو را میخواهد

فقط "تــــــــــــــــــو" را

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/6/14ساعت 12:49 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

 

این روز ها شیرین میزنم

بی آنکه پای فرهادی در میان باشد!!!!

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/6/14ساعت 12:45 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

 

شــــایــــد دل من عروسکـــی از چــــوب است

 

مثــــــل قصـــــه ی پینــــوکیو محبـــــوب است

امــــــــــا چه دماغــی شـــــــده این بیچــــــاره

از بس که نوشتــــه حـــــال من هم خوب است...

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/6/14ساعت 12:44 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

 

گـفــت: دُعــا کـنـی می آیـــد

گــفــتم: آنــکــه بــا دعـایــی بـیـایــد بــه نـفـریـنـی مـیــــرود ...


خـواسـتــی بــیــایــی بــا دُعــا نـیــا بــا دل بـیــا....

]

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/6/14ساعت 12:39 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

   1   2   3      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ