فطرس
نه پیشانی من به لبهای تو رسید ... شیشه نازک احساس مرا دست نزن ! . مانند شیشه
دریای تب مرا کف آلود کنید خود را به هوای دیدنم رود کنید چشمان حسود ، کور . عاشق شده ام اسفند برای دل من دود کنید بازیچه ی هر ایل و تباری شد عشق انگیزه ی هر خلافکاری شد عشق حافظ ! تو عروج عشق را دیدی و من دیدم چه دروغ شاخداری شد عشق در زندگیم به کسی خیانت نکردم جز خودم! وفای به تو خیانت به خودم بود!
نه لیاقت تو به احساس من ...
چیزی به هم بدهکار نیستیم ؛ هر دو کم آوردیم !!!
.
چِندشم می شود از لک انگشت دروغ !!!
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد ...
کو کجا رفت ؟ که احساس مرا خوب فروخت !
.
تو هرگز نفهمیدی که رنگ چشمانم بارانی است
و من هرگز نفهمیدم چشمانت از بی مهری به سیاهی رفته است !
.
.
من چرک نویس احساسات تو نیستم !
"دوستت دارم" هایت را جای دیگری تمرین کن !
.
.
وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت ...
فهمیدم که گاهی
"هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدن است"
چـه قدر تلـــخ شده ای
این روزهــا
قندهــایت را
در دل ِ چه کسی آب می کنی ؟!
شکستنـــــم آسان بـــود . . .
ولی
دیگـــر به مــن دست نزن
این بار زخمی ات خواهم کرد
.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |