فطرس
من آن ابرم که بارانش تو هستی به کامـــم با لــــب نوشــــت عســــل کن تمـــــام حـــــــرف هایــــــم را غـــــزل کن بســــوزان قلـــــب مــــن را در تب خـــــود مـــــرا در عاشــــقی ضــــرب المـــثل کن ! دیشب باران قرار با پنجره داشت سردم شده است و از درون می سوزم حالا شده کار هر شب و هر روزم تو شعر مرا بپوش سرما نخوری امشب دلم از آمدنت سرشار است فانوس به دست کوچه دیدار است آنگونه تو را در انتظارم که اگر این چشم بخوابد آن یکی بیدار است روزگاریست در این کوچه گرفتار توام با خبر باش که در حسرت دیدار تو ام گفته بودی که طبیب دل هر بیماری پس طبیب دل من باش که بیمار تو ام
همان یوسف که کنعانش تو هستی
مسافر میشوم تا آخر عمر
در آن راهی که پایانش تو هستی
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک، ... چکار با پنجره داشت
قیصر امین پور
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |