سفارش تبلیغ
صبا ویژن


فطرس

یک عمر دچار هر چه زشتی بودیم


طوفان زدگان نوح و کشتی بودیم


بدبختی ما یکی دو تا نیست ...ولی


گندم که نبود ما بهشتی بودیم



نوشته شده در شنبه 88/6/14ساعت 6:23 عصر توسط خوشمود نظرات ( ) | |

حرفی نزن ، نخند ، غرور تو دیدنی است


با یک اشاره عشق تو در من شکفتنی است


بینِ تمام معجزه هایی که دیده ام


اعجاز چشم های تو باور نکردنی است


نوشته شده در شنبه 88/6/14ساعت 6:20 عصر توسط خوشمود نظرات ( ) | |

با بال شکسته هم پر از پروازم

باچلچله های اسمان دم سازم

این را همه ی پرنده ها میدانند

من زخمی جاده های دست اندازم

 


نوشته شده در شنبه 88/6/14ساعت 6:14 عصر توسط خوشمود نظرات ( ) | |

 

لطافت نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام

من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبوررانه گذرانده ام؟

من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید ....

دیگر زبانم از گفتن جملات هراسی ندارد

و دستهایم بیش از هر زمان دیگر نام تو را قلم می زنند

و در این سایه سار خیال با زیباترین رنگها چشمهایت را به تصویر می کشم

نگاهت را جادویی می کنم که شاید با دیدن تصویر چشمهایت جادو شوی

تا به حال نوشته بودم ؟

به گمانم نه

پس اینبار برایت می نویسم که

گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند

اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند

می‌خوانمت هنوز ، حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند

هیچ بارانی قادر نخواهد بود تو را از کوچه اندیشه‌هایم بشوید

و اینها برای یک عمر سرخوش بودن و شیدایی کردن کافی است

به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که

دلتنگت شده ام به همین سادگی


نوشته شده در جمعه 88/6/13ساعت 5:47 عصر توسط خوشمود نظرات ( ) | |

گفتی محبت کن برو گفتم خداحافظ ولی

رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم


نوشته شده در یکشنبه 88/6/8ساعت 1:20 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

شونه به شونه میرفتیم
من و تو ، تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشای من و خیابون


نوشته شده در یکشنبه 88/6/8ساعت 1:12 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

شکوه بسی شنیده ام از دل درد کشیده ام
کور شوم جز تو اگر زمزمه ای دگر کند


نوشته شده در یکشنبه 88/6/8ساعت 12:59 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

میشه از عشق تو مرد و
دیگه از دست همه راحت شد
میشه از عشق تو مرد و
دیگه از دست تو هم راحت شد


نوشته شده در یکشنبه 88/6/8ساعت 12:52 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |


شکفتی همچو گل در بازوانم
درخشیدی چو می در جام جانم
به بال نغمه آن چشم وحشی

کشاندی تا بهشت جاودانم


نوشته شده در یکشنبه 88/6/8ساعت 12:36 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ای ز امروزها ، دیروزها !

دیدگانم همچو دالان های تار

گونه هایم همچو مرمر های سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از راه تا در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

می رهم از خویش و می مانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می شود

روح من چون بادبان قایقی

در افق ها دور و پنهان می شود

بعد ها نام مرا باران و باد

نرم می شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می ماند به راه

فارغ از افسانه های نام و ننگ


نوشته شده در یکشنبه 88/6/8ساعت 12:34 صبح توسط خوشمود نظرات ( ) | |

   1   2      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ